فصل هشتم
عقيدة تناسخيون
[ردّيه]
عقيدة تناسخيون ۱ دربارة روح كه به اصطلاح آن را « نفس » ۲ نيز خوانند آن كه:
اولاً، هر موجودي به هر جسمي در اين دنياي مادي وجود داشته باشد، هنگام مرگ و فساد و اضمحلال بدن بايد روحش به جسم عنصري ديگري مـباين و منفصل از جسم اوليهاش در همين نشئة مادي دنيوي منتقل شود.
ثانياً، انتقال روح اوّلي به جسم دومي بايد بلافاصله و بدون تعطيل باشد.
۱- [ آنچه در اين فصل ميآيد عقيدة پايهاي تناسخيون قديم است. در حال حاضر انشعابات بيشتري در اين عقيده پديد آمده و هر شعبه تلاش بيحاصلي كرده است تا نقاط ضعف عقيدهاش را سرپوش بگذارد].
۲- چون برخي از حكما و فلاسفه، روح و نفس را به يك معني استعمال كردهاند، بنابراين در هر مورد كلمة « نفس » به جاي « روح » يا بالعكس استعمال شود منظور همان « روح » است.- ۱۳۸فصل هشتم
ثالثاً، لازم است كه اتصال وقتِ فسادِ بدنِ موجودِ اوّلي، به وقت تحقق وجود موجود دومي كه روح اوّلي به جسم او تعلق ميگيرد، بدون يك لحظه وقفه و تقدم و تأخر باشد.
رابعاً، براي انتقالات روح، آغاز و انجام، و بدايت و نهايتي، و مبدأ و مقصدي، و هدف و مطلوبي مطلقاً قائل نيستند و گويند: هر موجودي تا ابدالدهر بايستي در حال انتقال از جسمي به جسمي باشد.
خامساً، قضية معاد و جزا و سزاي قيامت هـم از نظر آنان مفهومي ندارد. معتقدند كه هر پاداش و مكافات و عكسالعملي را در اين دنيا به وسيلة همان انتقالات خواهند يافت. يعني اگر در جسمي مرتكب عمل نيك يا بد شدهاند، در جسم يا جسمهاي ديگر متعاقباً ثمرة آن را خواهند برد.
سادساً، قائلين به تناسخ بر مذاهب عديدهاند، از جمله مذهبهاي زير است:
• منسوخيه: اين جماعت قائل هستند به انتقال روح انساني بعد از موت و فساد بدن، به بدن انسان ديگر و آن را « نسخ » گويند.
• مسوخيه: اين جماعت قائل هستند به انتقال روح انسان بعد از موت به ابدان حيوانات جنبنده (اعم از
- عقيدة تناسخيون۱۳۹
بهايم و حشراتالارض و غيره) به تناسب اخلاق و اعمال زشت و زيبايي كه در بدن انسان داشتهاند. مثلاً اشخاص حريص، به مورچه يا خنزير و اشخاص سارق، به موش و كلاغ و امثالهم منتقل ميشوند، و آن را « مسخ » گويند.
• فسوخيه: نيز مانند مسوخيهاند به اضافة انتقال ارواح انساني به نباتات (اعم از اشجار و گياه و غيره) و آن را « فسخ » گويند.
• رسوخيه: كه آن فرقه هم به عقيدة مسوخيه و فسوخيهاند به علاوة انتقال ارواح انساني بعد از موت به سوي جمادات (اعم از خاك و سنگ و غيره) و آن را « رسخ » گويند. كه مرحوم حاج ملا هادي سبزواري (عليهالرحمه) در كتاب منظومه ميفرمايد: « نَسخٌ مَسخٌ رَسخٌ فَسخٌ قَسَّما ـ اِنساً و حَيواناً جَماداً و نَما ».
• جماعت ديگر به نام « صعوديه » هستند كه بعضي آنان را طايفة پنجم از تناسـخيه دانند، و بعضي آنـان را جزء جماعت سير تكاملي ميشمارند. به هر تقدير جماعت صعوديه برخلاف طوايف اربعة فوقالذكر، قائل به تناسخ يا سير تكامل از جهت صعود هستند نه از جهت نزول و گويند: روح نباتي از انزل به اشرف مراتب متدرجاً منتقل ميشود تا به بدن انزل مراتب حيوانات برسد. و از انزل به اشرف مراتب حيوانات نيز متدرجاً
- ۱۴۰فصل هشتم
انتقال مييابد تا به بدن انسان وارد گردد و روح انساني هم بعد از موت منتقل به جسم فلكي ميشود.
فلذا با توجه به شقوق مختلفة عقايد تناسخيون فوقالذكر، اينك مختصري هم از دلايلي كه علماي فن بر بطلان آن مذاهب اقامه نمودهاند جهت قضاوت محققين ذكر مينمايد:
۱- اجماع اهل ملل و ضرورت دين اسلام و ساير اديان معتقدين به معاد، اعم از معاد جسماني و روحاني و غيره، به بطلان آن رأي دادهاند.
۲- هنگامي كه نفْس، تدبير بدن را به علت فساد مزاج و خروجش از قابليت تصرف، ترك نمود، اگر به بدن طبيعي ديگري از همين نشئة دنيوي منتقل شود صحيح نيست و منجر به تالي فاسد ميگردد. زيرا هر بدني در بدو پيدايش لابد است به داشتن استعداد مخصوصي، تا پس از تماميت استعداد و حصول معلول مزاج مخصوصي، به سبب تماميت علت از علتالعلل قديمه، آنگاه تعلق بگيرد نفس حادثه بر آن بدن از جانب حضرت واجبالوجود كه معطيِ نفوسِ مدبره به غير مهلت و معطلي است. به عبارت ديگر هر بـدني كه به سبب علت و معلول تامه از طرف علتالعلل اصلي، يعني ذات
- عقيدة تناسخيون۱۴۱
واجبالوجود، استعداد و قابليت پيدا كرد، نفس حادثة مدبره بدون تأخير و معطلي بر آن بدن تعلق ميگيرد. . با اين وصف اگر مصادف شود نفس منتقلة مورد بحث با نفس حادثة مزبوره، در اين صورت لازم خواهد آمد اجتماع دو نفس متغاير در بدن واحد كه « وَ اللّازِمُ باطِلٌ وَالمَلزوُمُ مِثلُهُ ». چرا كه به حكم طبيعت، هر بدني جز يك نفس حادثه ندارد. همچنين به حكم برهان عقلي هم، بودن دو نفس، يكي حادثه و ديگري منتقله كه هر يك فيحد ذاته مستقل هستند، در بدن واحد قابل اجتماع نخواهند بود. اگر فرض شود نفس منتقلة متناسخه مانع از بودن حدوث نفس حادثه در آن بدنِ محل انتقال خود ميشود، يا اين كه نفس حادثه را در خود تحليل ميبرد، كلامي است غير منطقي و بلادليل، چون كه هيچيك از آن دو نفس اولويت و ارجحيت بر منع يا تحليل ديگري ندارد. پس چنانكه گفته شد اجتماع دو نفس در بدن واحد محكوم به بطلان ميباشد.
۳- نفس، تعلق ذاتي به بدن دارد و در همة احوال و هر كم و كيف و تحولات، هميشه تركيب طبيعي اتحادي امتزاجي بين آنان حكمفرماست. يعني نفس از بدو حدوث و پيدايش هستة موجوديت، امري
- ۱۴۲فصل هشتم
است بالقوه، همچنين بدن متعلقة به آن نيز بالقوه است. سپس هر دو توأماً به وسيلة حركات تدريجي ذاتية جوهري، تا آخرين مرحلة قوس صعودي و نزولي قواي جسمي و روحي طي مدارج مينمايند. مثلاً از نطفه و جنين بودن تا منتهاي رشد قوس صعودي جواني و از آن به بعد در سير قوس نزولي دوران كهولت و هنگام مرگ و فساد و اضمحلال بدن، در تمام شئون روحاً و جسماً با هم پرورش يافته و به قوه و تقويت يكديگر متقوم گشته، آنچه را در قوه دارند به فعل ميرسانند. فقط پس از مرگ است كه جسم فاني و روح باقي و جاوداني خواهد بود. پس بين نفس منتقله كه از قوه به فعل رسيده با نفس حادثه كه هنوز از قوه به فعل نرسيده، تهافت و تفاوت فاحش وجود دارد. از اين رو تركيب و تلفيق بين آنان ممتنع و محال ميباشد.
۴- چنانكه گفته شد تناسخيون فاصله و تعطيل بين انتقال روح اوّلي به جسم دومي را محال ميدانند و حال آن كه زمان فراغت نفس منتقله از بدنش تا زمان انتقالش به بدن منتقلاليه ولو يك لحظه هم باشد، همان لحظة فاصلة بين دو زمان، دال بر بطلان تناسخ است.
۵- اتصال وقت فساد بدن موجود اوّلي، به وقت تحقق وجود موجود دومي، بنا به مذهب حكماي قـديم بابل
- عقيدة تناسخيون۱۴۳
و فارس و بوذاسف تناسخي آن كه: اول مُنزل، نور اسفهبدي صيصيّةالانساني ۱ است. يعني ابتداي فرود جوهر مجرد نفـسي، هـمان بدن تامالقواي انسانـي ميباشد كه آن را بابالابواب براي حيات جميع ابدان عنصريه حيوانات ارضيه دانند، بدين تفصيل كه نفوس انساني پس از مرگ و مفارقت از بدن مادي دنيوي به قسمتهاي زير تقسيم ميشوند:
اول، سعداي كامل ۲ كه بلافاصله به عالم عقلي نوري در ملأ اعلى مؤبداً منتقل و متصل ميگردند.
دوم، سعداي غير كامل كه متوسطين و ناقـصين به شمار آيند. به تناسب تفاوت درجاتي استحقاقي اعمال و اخلاق (از اعلى به ادنى) منتقل به بدن انسان تا حيوانات شريفه و متوسطه ميشوند.
سوم، اشقيا كه آن هم به تناسب شدت و ضعف كيفر اعمالشان به بدن حيوانات پست، مانند درندگان و گزندگان و موذيان و حيوانات مُنتَكِسَةُالرؤُس ۳ ، از قبيل خوك و امثالهم به مطابقت اخلاقي كه در بدن بشري داشتهاند منتقل خواهند شد.
۱- نور اِسفَهبُدي، يعني جوهر مجرد نفسي و صيصيةالانسانية، يعني بدن انساني.
۲- مستند 25.
۳- « منتكس » به معني سرنگونِ افتنده و نگونسار شونده است. در اينجا منظور از منتسكةالرؤس حيواناتي است كه سر به پايين هستند مثل خوك. - ۱۴۴فصل هشتم
و اما دلايل بطلان عقيدة مذكوره از اين قرار است:
دليل اول آن كه:
بر فرض تأخير و عدم اتصال وقت فساد بدن موجود اوّلي به وقت تحقق وجود موجود دومي، لازم آيد تعطيل در وجود و حال آن كه فرض اين است كه وجود تعطيلبردار نيست.
دليل دوم آن كه:
علاقة لزوميت ظاهري كه موجب شود اتصال وقت فساد بدن انساني به وقت تحقق وجود حياتي ديگري، ثابت و مبرهن نشده است بلكه ظاهر، عدم تحقق است و مجرد احتمال علاقة لزوميت بر اين كه (شايد محقق باشد در عالم مجردات) دعوي بلابرهان است فَعَلَى المُدَّعى اِثباتِه.
دليل سوم آن كه:
بر فرض مقارنت و اتصال وقت فساد بدن انساني به وقت تحقق وجود موجودات، آنگاه لازم ميآيد عددِ موجوداتِ ابدانِ حيواناتِ روي زمين، منطبق با عددِ فاسدات از ابدان انساني باشد. چرا كه اگر عدد ابدان فاسدة بدن انساني زياده بر عدد موجودات ابدان حيواني باشد، مستلزم اجتماع نفوس عديدة انساني
- عقيدة تناسخيون۱۴۵
بر بدن واحد حيواني خواهد بود كه تالي فاسدش اين است:
اگر از آن بدن واحد منع و دفاعي بر آن اجتماع نشود اختلال در نظم بدن به عمل خواهد آمد كه بر خلاف ضرورت نظم و نسق طبيعت كائنات است، زيرا هر بدن واحد جز يك نفْس مدبر واحد نميتواند داشته باشد و اگر منع و دفاع از بدن واحد بر آن اجتماع مؤثر واقع گردد، آن وقت مجموع آن نفوس يا بعض از آنها معطل خواهند ماند و تعطيل در وجود هم به طوري كه قبلاً اشاره شد راه ندارد؛ چه، اتفاق نظر عموم اهل فن « لاتعطيل فىالوجود » است. و اگر عدد موجودات حيواني زياده بر عدد فساد ابدان انساني باشد در اين صورت، هرگاه تعلق گيرد نفس واحدة انساني به ابدان متعدده از حيوانات، پس هر حيواني بعينه غير از خودش خواهد بود. مثلاً حيواني كه ميبايستي تعلق به نفس زيد داشته باشد متعلق به زيد و بكر و خالد و غيره شده است كه منطق عقلي ندارد. و هرگاه تعلق نگيرد نفس واحد جز به بدن واحد، و از براي بقية ابدان زائدة ساير حيوانات نفس حادثه باشد، هرآينه ترجيح بلامرجح خواهد بود. و هرگاه به ابدان زائدة حيوانات، نفوس حادثه تعلق نگيرد آن ابدان معطل و بلانفوس خواهند ماند كه محال است.
- ۱۴۶فصل هشتم
مضافاً، آنچه مشاهدة بالحس و العيان و بدون ترديد است آن كه، موجودات حادثه اغلب اوقات (اعم از حيوانات و هوام و حشراتالارض) اصناف مضاعف فاسدات خواهند بود، خصوصاً بالنسبة بني نوع بشر. مثلاً در يك روز آن قدر مورچه يا پشه يا حيوانات بحري، خاصه جنس ماهي حادث ميگردند كه زيادتي دارند بر اموات سالهاي عديدة انساني، روي اين اصل بطلان عقيدة تناسخيون واضح است.
۶- اين كه تناسخيون آغاز و انجامي براي انتقالات نفوس قائل نيستند تالي فاسدش اين است كه براي هر موجودي (غير از خداي تعالي كه بدايت و نهايتي ندارد) بايد اول و آخر و مبدأ و معاد و هدف معيني باشد، و الا طالب مجهول مطلق به شمار آمده كه در امور ديني و دنيوي چنين عقيده و رويهاي غير منطقي و باطل است.
۷- اين كه تناسخيون به جزا و سزا و حساب و كتاب معاد ابدي قائل نيستند تالي فاسدش بسيار است از جمله آن كه:
اولاً تمام اديان اهل كتاب به معاد و حساب واپسين معتقدند.
ثانياً، به حكم عقل، اگر مـعاد ابدي نباشد بقاي روح هم نيست و اگر بقاي روح نباشد، پس به قول
- عقيدة تناسخيون۱۴۷
دهريون « اِذا ماتَت فاتَت » صدق ميكند. به علاوه هرج و مرج در اركان اجتماع بشر حاصل خواهد شد، زيرا اگر كسي معتقد به معاد نباشد از منهيات هم پرهيز ندارد.
ثالثاً، همان انتقالات روح از جسمي به جسمي ديگر به هر تقدير فرض شود، اگر روح باقي نباشد موردي پيدا نخواهد كرد و باطل است.
باري، دلايل بر بطلان عقيدة تناسخيون بيش از اينهاست كه مذكور گرديد، ولي براي اهل خرد و منصفين تصور ميرود تا اين حد كافي باشد ۱ .
ضمناً متذكر ميشود، گرچه طرفداران تناسخ هم براي اثبات مدعاي خود و رد دلايل طرفداران بطلان تناسخ جوابهايي داده و شبهاتي در اين مقام نمودهاند، اما از آنجا كه همگي آن شبهات و سفسطهها از طرف علماي فن با دلايل علمي و منطقي باطل و مردود گشته، ديگر احتياج به تحريرشان نديده مخصوصاً ذكر تفصيلي آنها از حوصلة گنجايش اين كتاب كه پايهاش روي اختصار است خارج ميداند.
۱- مستند 26.