فصل سوم
حَشر و نَشر و مُعاد در مَعاد
البته قبل از ورود به اصل مقصود لازم است معني لغات « حشر» و « نشر» و « مُعاد در مَعاد» ۱ دانسته شود تا به جاي خود موجب تسهيل فهم گردد. با تذكر به اين كه گرچه لغات مزبور معاني متعدد دارند، ليكن هر يك از معاني آنها كه مناسب اين مقام است بيان ميشود:
حَشر، يعني جمعآوري و گرد كردن؛ و به اصطلاح اهل شرع، برانگيختن اموات در روز قيامت است كه آن را يومالحشرگويند.
نَشر، يعني پراكندگي و توزيع؛ و به اصطلاح اهل شرع، زنده شدن و زنده كردن مردگان پس از پراكندگي جسد.
۱- مستند 11.
- ۵۴فصل سوم
مُعاد، يــعني عود به ميعادگـاه (بازگشت به بازگشتگاه).
مَعاد، يعني بازگشتگاه؛ و به اصطلاح اهل شرع، بازگشت به عالم آخرت است. يا بازگشت ارواح به سوي اجساد اصلية عنصرية دنيويه جهت احتساب اعمال نيك و بد و پاداش هر يك از ثواب و عقاب است.
حال كه معاني لغات مورد بحث دانسته شد لازم است فلسفة بقاي روح و معاد هم توضيح شود. بديهي است قضية معاد هنگامي واضح خواهد شد كه چهار اصل ذيلالذكر به خوبي درك گردد:
۱- موجوديت موجودات از كجا و به چه وسيله است؟
۲- چه اثر و خاصيتي از ايجاد موجودات مترتب است؟
۳- هر موجودي تا زماني كه وجود دارد عهدهدار چه وظايفي در حدود امكان قوة ادراكية خود ميباشد؟
۴- به كجا بايد برود، بعبارةٍاخري عاقبت هر موجودي به كجا منتهي ميشود؟
و چون هر يك از چهار اصل مذكور روي چهار پاية علل اربعه (علت فاعلي، علت مادي، علت صوري، علت غايي) تحققپذير است، لذا اينك اعتبار هر يك
- حشر و نشر …۵۵
از علل اربعه، با فلسفة هر يك از اصول اربعه را توضيح ميدهد:
اعتبارات علل اربعه
اول، علت فاعلي آن كه: هر موجودي (جز وجود واجبالوجود) به خوديِ خود وجود نيافته و نخواهد يافت مگر معلولِ علتِ فعلِ فاعلي باشد.
دوم، علت مادي آن كه: ايجاد هر شئ موكول به مادة قابليِ آن شئ خواهد بود. مانند مادة قابلي چوب براي صنعت نجاري و مادة پشم و پنبه براي رشتن و بافتن و امثالهم. اين كه كلمة « قابلي » بر « ماده » اضافه گرديده بدين لحاظ است كه هر مادهاي به طور مطلق قابليت قبول هر شيئيتي را ندارد، چنانكه هر سنگي لعل يا عقيق نميشود.
سوم و چهارم، علتان صوري و غايي آن كه: فاعل از مادة قابلي منظوره، صورت تركيبي خاصي براي انجام مقصود خاصي كه آن را علت غايي گويند به وجود آورد. مانند ساختن صندلي براي نشستن و بافتن قالي براي گستردن و پارچه براي پوشيدن و امثالهم.
- ۵۶فصل سوم
فلسفة اصول اربعه
۱- موجودات به وسيلة ترشح فيض فياضيت واجبالوجودي از كتم عدم توسط علت و معلول و سبب و مسبب موجود ميگردند. زيرا لازمة فياضيت ذات واجبالوجودي ايجاد موجودات است، چنانكه لازمة خورشيد ضوءِ آن است، با اين تفاوت كه فياضيت ذات واجبالوجودي بالاراده و اعطايي است، اما ضوءِ خورشيد بالطبيعه و غير ارادي است.
۲- اثر و خاصيتي كه از ايجاد موجودات مترتب است همانا ثبوت و اثبات ذاتِ لميزلي و شناسايي او براي كمال مطلوب است. زيرا از عدم به وجود آمدن، و از وجود به كمال موجوديت رسيدن، و پس از كمال موجوديت به واجبالوجود پيوستن، نهايت درجة فيض فياضيت و كمال مطلوب جهت موجودات خواهد بود. اين كه ميفرمايد: «كُنتُ كَنزاً مَخفياً فَاحبَبتُ اَن اُعرَف فَخَلَقتُ الخلقَ لِكَىْ اُعرَف» ۱ به همين منظور است و الا خداوند تبارك و تعالي از هر حيث و هر جهت بينياز است، احتياج ندارد كه مخلوق را منحصراً براي شناسايي خود بيافريند.
۳- وظيفة هر موجودي در طول زمان موجوديتش
۱- گنجي مخفي بودم، پس دوست داشتم شناخته شوم، پس خلق كردم مخلوق را براي اين كه شناخته شوم.
- حشر و نشر …۵۷
آن است، تا آنجايي كه قوة ادراكيه و توانايي جسمي دارد و خالي از عسر و حرج و تكليف شاقِ مالايطاق است، سعي و اهتمام براي طي مراحل سير تكامل خود نمايد، كما اين كه خداوند در قرآن مجيد ميفرمايد: « لايُكَلِّفُ اللهُ نَفساً اِلاّ وُسعَها … » (سورة 2، آية 286) ۱ ، « وَ اَنَ لَيسَ لِلاِنسانِ الاّ ماسَعى ـ وَ اَنَّ سَعيَهُ سَوفَ يُرَى ». (سورة 53 ، آيههاي 39 و 40) ۲
۴- به كجا بايد برود؟ البته براي فهم اين موضوع بايد قبلاً دانسته شود كه هر موجودي از كجا آمده تا معلوم شود به كجا بايد برود. به عبارت ديگر، اول درك شود مبدأ چيست تا هويدا گردد معاد چه ميباشد.
عليهذا فهميدن چگونگي مبدأ، منوط به شناسايي « وجود » و حركات جوهري سير تكامليِ ماهيتي اوست، از اين رو اختصاراً معروض ميدارد: هر موجودي وقتي به وجود ميآيد كه آنچه لوازم موجوديت است در او مهيا گردد. چه، كينونيتِ هستة جوهري هر شئ در بدو پيدايش، آن است كه به حكم ارادة واجبالوجودي از كتم عدم به وسيلة مرحلة امكان بين بود و نبود، پا به عرصة وجود گذارد
۱- خداوند هيچكس را تكليف نميكند مگر به اندازة توانايي او.
۲- و اين كه نيست براي انسان جز آنچه كوشش كند. و اين كه كوششاش به زودي ديده خواهد شد. - ۵۸فصل سوم
تا اطلاق شيئيت بر او بشود و آن شيئيت به اصطلاح اهل اديان « روح » ۱ ناميده شده كه شيئي است لطيف و مجردِ ۲ از ماده و صورت. ليكن از آنجايي كه آخرين نقطة سير تكاملِ هر خلقتي هنگامي است كه خواص تمام اثرات طبايع مخلوقيت، از مبدأ عالم علوي الي منتهياليه عالم سفلي، در او جمع گشته كاملالعيار گردد بديهي است با چنين موقعيتي به حق و حقيقت خواهد رسيد و كمال را در وصال خداوند متعال دريافت نموده به معاد ابدي مرجوع ميگردد، چنانكه در قرآن مجيد ميفرمايد: «… قالُوا اِنّالِلهِ و اِنّا اِليَهِ راجِعون »: « گويند ما از خداييم و بيگمان به سوي او بازميگرديم » (سورة 2، آية 156). ايضاً ميفرمايد: «كُلُّ نَفسٍ ذائِقَةُ المَوتِ ثُمَّ الَينا تُرجَعوُن»: « هركسي (نفسي) چشندة مرگ است، سپس به سوي ما بازگردانيده ميشويد » (سورة 29، آية 57). ايضاً ميفرمايد: « اللهُ يَبدَؤُا الخَلقَ ثُمَّ يُعيدُهُ ثُمَّ اِلَيهِ تُرجَعون »: « خداوند آغاز ميكند آفرينش را، سپس آن را باز ميگرداند، سپس به سوي او باز گردانيده شويد » (سورة 30، آية 11). و به همين مفاد است آيات كثيري ۳ در قرآن.
۱- راجع به تعریف روح به فصل دوم این کتاب رجوع شود.
۲- مجرد اعتباري، نسبي است، زيرا مجرد مطلق فقط خداوند است و بس. و الا بقية مجردات از حيث ماده و صورت مجرد هستند نه عوارض ديگر.
۳- مستند 12. - حشر و نشر …۵۹
بنا به مراتب بالا، هر مخلوقي براي تكامل لازم است بعد از پيدايش اوّلي از مقام قوس صعودي به قوس نزولي حركت نمايد، چون هر حركتي از اعلي به ادني قهراً سير نزولي را بايد بنمايد. سپس از قوس نزولي به قوس صعودي، حركت دواري را انجام دهد و الا وجودش ناقص و بيبهره ميشود. مانند شكل دايرة هندسي كه اگر شعاع دايره به وسيلة نقطة مركزي تحت گردش دواري پرگار قرار نگيرد ناقص خواهد بود. اين كه بدواً از قوس صعودي به قوس نزولي شروع به حركت ميشود علتش اتصال حركت اولية وجودي به مبدأ اعلاي ارادة واجبالوجودي است. روي اين اصل بايد از تجرد اعتباري ۱ توسط هيولاي اوّلي به هيولا و ماده و صورت تا آخرين مرتبة قوس نزولي طي مراحلِ علت و معلولي را نمايد. آنگاه با ذخايري كه در نتيجة اثرات سير نزولي اخذ كرده است، شروع به طي مدارجِ معارجِ سير صعوديِ تكامليِ عوالم بالاتر كند تا مراحل ملك و ملكوت و جبروت و لاهوت و هاهوت را متدرجاً سپري نمايد و به كمال آخري برسد. مانند اين كه، گرچه در شأن بشر باسواد شدن است، اما تا در مكتب، آموزش مدارج آموختن را
۱- تجرد اعتباري گفته شد، زيرا مجرد مطلق چنانكه قبلاً هم اشاره شد فـقط به باريتعالي اطلاق ميشود.
- ۶۰فصل سوم
كلاس به كلاس، از ابتدا الي دورة عاليه طي ننمايد، سواد كافي نخواهد داشت. پس در آن مقام است كه فهميده ميشود حشر و نشر و معاد ابدي چه كيفيتي دارد، و جزا و سزاي ثواب و گناه چيست. اَلعِلمُ عِندالله.
باري، پس از اين كه توضيح شد فلسفة معاد چيست و براي كيست، اينك بدواً كساني را كه مطلقاً اعتقاد به وجود معاد ندارند، مانند دهريون و غيره كه گويند « اذا ماتَت فاتَت » از موضوع بحث خارج نموده، سپس به اصل مقصود ميپردازد.
معاد كه آخرين مقام و آخرين بازگشتگاه جهت محشورشوندگان و نشريافتگان به سراي آخرت ميباشد، به اقوال مختلفه تعريف و توصيف شده است، بعبارةٍاخري معتقدين به معاد، فرق مختلفهاي هستند از جمله فرقههاي ذيلالذكر است:
فرقة اول: معتقدين به معاد جسماني فقط.
فرقة دوم: معتقدين به معاد روحاني فقط.
فرقة سوم: معتقدين به تلفيق بين معاد جسماني و روحاني معاً.
فرقة چهارم: پيروان سير تكامل.
فرقة پنجم: تناسخيون كه آنها هم شقوقي دارند،
- حشر و نشر …۶۱
انشاءالله هر يك از آن شقوق به جاي خود گفته خواهد شد.
فرقة ششم: متوقفين ۱ بينالامرين هستند. يعني آنان كـه اعتقـاد به معـاد دارند، ليـكن از اظهار عقيـدة قطع و يقين به اين كه عقايد مختلفة فرقههاي نامبرده كدام يك صحت و واقعيت دارد، متوقفاند.
لاجرم، چون گفتار متوقفين به امر معاد منتج به نتيجة قطعي نيست، لذا از موضوع بحث خارج مينمايد و ريشة اعتقاد پنج فرقة ديگر را اجمالاً مينگارد.
۱- متوقفين، از قبيل جالينوس حكيم و پيروانش.