روخوانی و واژگان

Introduction
  • فصل اول

  • اثبات صانع تعالي

    گرچه دلايل و براهين بر اثبات وجود صانع تعالي و رب‌العالمين و آيات و شواهد اكيد بر توحيد خالق وحيد و مجيد، اعم از نقلي و عقلي و علمي و فلسفي در كتب آسماني همچنين آثار علما و عرفا و حكما و متكلمين زياد است، ولي در اين‌جا كه پايه‌اش روي اختصار است از شرح تفصيلي آن‌ها صرف‌نظر نموده فقط اكتفا به ذكر چند دليل نقلي و عقلي و حسي مي‌نمايد. اميد است مقبول طبع خوانندگان محترم واقع گردد.

    دليل اول آن كه:

    هر معقولي را فرض شود از اين سه مفهوم خارج نيست: « وجوب »، « امتناع »، « امكان »، كه هر يك

  • ۱۶
    فصل اول

    داراي تقسيماتي بدين ترتيب مي‌باشد:

    واجبِ با‌لذات، واجب با‌لغیر، واجب با‌لقیاس الي‌الغير.

    ممتنع بالذات، ممتنع بالغير، ممتنع بالقياس الي‌الغير.

    ممكنِ بالذات، ممكن بالقياس الي‌الغير.

    تعريف هر يك از سه مفهوم ۱ مرقوم اين است:

    واجب‌ بالذات آن است كه هستي او بالذات، ضروري باشد. يعني انحاي عدم ذاتي، اعم از سابقاً و لاحقاً و موهوماً، در ساحت وجود وي محال و ممتنع آيد، مثل وجود باري‌تعالي. چنين مفهومي « واجب بالذات » ناميده مي‌شود و ساير موجودات (واجب بالغير و واجب بالقياس الي‌الغير) به او منتهي مي‌گردند. زيرا وجوداتي كه به واسطة علل و اسباب بالغير به وجود آيند، همچنين وجوداتي كه موجبات ايجادشان به مقايسة ايجادِ وجودِ غير قياس گردد، بالاخره آن رشتة علـل و اســباب بالغير و قياس الي‌الغـير، بـه علت‌العلل اصليِ وجوبِ ذاتيِ ذاتِ واجب‌الوجودي انتهاپذير است.

    ۱- رجوع شود به كتاب فلسفه عـالي (تلخيـص از اسفار جلـد اول، فصـل شـشم و هفتم، صفحة 34 تا 38؛ و اسفار چاپ قديم، جلد اول؛ منهج‌ا‌لثاني، فصل هفتم، صفحة 34 سطر 30؛ و اسفار چاپ جديد، جلد اول، صفحة 149 الخ؛ و شرح منظومه سبزواري، چاپ اول، صفحة 60 الخ.

  • اثبات صانع تعالی
    ۱۷

    ممتنع بالذات آن است كه به عكس واجب ‌بالذات، نيستي او ذاتاً‌ ضروري باشد. يعني انحاي وجود ذاتي، اعم از سابقاً و لاحقاً و موهوماً، در او راه نيابد، مثل شريكِ باري‌تعالي. چنين مفهومي«ممتنع الوجود بالذات » ناميده مي‌شود و ساير ممتنعات (ممتنع‌بالغير و ممتنع بالقياس الي‌الغير) نيز به او منتهي مي‌گردند.‌

    ممكن ‌بالذات آن است كه هيچ‌يك از طرفين وجوب و امتناع در آن ضرورت و ترجح ذاتي پيدا نكند تا ترجيح بلامرجح تلقي شود. به عبارت ديگر چون متساوي‌الطرفين و داراي افتقار ذاتي است، رجحان هر يك از طرفين به آن بايد معلول علت عارضي مرجحي باشد تا آن را به آن طرف مرجح ترجيح دهد. آن هم اگر سلب ضرورت از يك طرف باشد آن را « امكان عام » و اگر از طرفين باشد« امكان خاص» و در صورت قطع نظر از سلب هرگونه ضرورتي(اعم از ضرورت ذاتيه و وصفيه و وقتيه) باشد آن را «امكان اخص» خوانند. مضافاً «امكان استعدادي» و «امكان استقبالي» نيز جزء اقسام امكانات دانند.

    توضيح آن كه: «ممكن بالغير» مفهومي ندارد چون كه امكان ذاتي صفتي است كه از ذاتِ ماهيت، به اعتبار احتياج آن در وجود و عدم به وسيلة علت و سبب انتزاع مي‌گردد و در انتزاع اين صفت از

  • ۱۸
    فصل اول

    ذاتِ ماهيت محتاج به ملاحظة هيچ واسطه‌اي زائد بر ذات نيست. پس امكان بالغير از نظر عقل باطل خواهد بود، چرا كه صفت ذاتي اشيا محتاج به علت نمي‌باشد. به علاوه وجود امكان بالغير در ماهيت، با فرض اتصاف آن به امكان ذاتي، اجتماع نقيضين و خلاف فرض است.

    البته هر يك از اين مفهومات سه‌گانه مباحث فلسفي طولاني دارند كه ورود به آن ابحاث از حوصلة اين مختصر نگارش بيرون است. بنا به مراتب، هر واجب يا ممتنع بالغير و بالقياس الي‌الغير، يا ممكن بالقياس الي‌الغير، چنان‌كه اشاره شد تا منتهي به علت‌العلل نهايي خود نگردند، « دور » يا « تسلسل » ۱ لازم آيد كه هر دو به قاعدة علمي غلط و باطل است.

    با توجه به بطلان دور و تسلسل، لازم است علت‌العلل اصلي را يافت و آن به حكم عقل و نداي وجدان بايد چيزي باشد كه معلول به هيچ علتي، و مقوم به هيچ قوه‌اي، و معروض به هيچ عارضي، و مركب به هيچ تركيبي، و ناشي به هيچ هيولايي، و مأثور به هيچ ماهيتي، و موجود به هيچ وجودي، و متشكل به هيچ ماده و صورتي، و متصف به هيچ صفات غيري، و محاط

    ۱- مستند 1.

  • اثبات صانع تعالی
    ۱۹

    به هيچ ظرفيتي، و محدود به هيچ ابعاد و حدودي نباشد. همچنين اول و آخري نبايد براي او فرض شود تا تصور تقدم و تأخري به ذهن آيد، و شريك و همتا نبايد بر او قرار داد تا سبـب شـرك و دوئـيت و تضاد و تناقض در تعلق اراده به ادارة امور انتظامات كائنات گردد. كما اين كه در قرآن مجيد مي‌فرمايد: «لَوكانَ فيهِما الهَةٌ‌اِلاََّ اللهُ لَفَسَدَتا الايه»: «اگر مي‌بود در آن دو، خداياني غير از خداي واحد البته هر دو فاسد مي‌شدند» (سورة 21، آية 22) ۱ . و به طور كلي بايد از هر حيث و هر جهت كمالش تام و تمام به منتهاي شدت و مدت، و وجودش مبرا از هر ضعف و منقصت باشد. چنين شيئي به هر اسمي مسما شود رواست، چنان‌كه او را بعضي خالق، بعضي خدا، بعضي واجب‌الوجود بالذات و غيره گويند.

    به هر حال، هر چه هست از ترشح رشحات فيض فياضيت اوست كه موجودات متواطي و مـتشكك به اعتبار قرب و بعد، و شدت و ضعف، و عليت و معلوليت و سبب و مسببيت موجود مي‌شوند. يـعني در مرحلة اعلي كه صادرة اول و عقل اول است تا مرحلة ادني كه پست‌ترين و ضعيف‌ترين مخلوقات است، هر كدام به سببي و علتي، از ممكنات پا به عرصة وجود گذاشته موجود مي‌شوند.

    1- شمارة آيات قرآن به مأخذ قرآن چاپ سلطاني و چاپ‌هاي منطبق با آن است.

  • ۲۰
    فصل اول

    دليل دوم آن كه:

    ملاحظة انتظامات گردش كائنات و مقتضيات طبايع موجودات است. چنان‌كه بالحس و العيان مشاهده مي‌شود براي هر شيئي ابتدا و انتها و حركات و سكنات تعليمي، و ترتب آثار ترتيبي، و نظم و نسق منظمي وجود دارد كه هيـچ‌گاه و به هـيچ‌وجه در آن تخطي يا اختلالي، ذاتاً ۱ رخ نخواهد داد. از اين رو به حكم عقل سليم، هر كس به آن ترتيبات و انتظامات خاص توجه نمايد يقين حاصل خواهد كرد كه اين اوضاع و احوال با اين عظمت و جلال و اين آثار و اقتدار با اين تدبر و ابتكار، از خود يا از مثل خود به وجود نيامده است، زيرا هيچ معلولي براي نفس خود يا براي معلولي كه در عرض او قرار دارد علت نخواهد شد. مثلاً يك مجسمه قادر به ساختن خود نبوده، همچنين مجسمة ديگري كه مانند خود اوست نيز قادر به ساختن او نخواهد بود. پس لازم است كه هر معلولي از علتي و هر مصنوعي از صانعي مافوق خود به وجود آيد.

    بنا به مراتب، همين انتظامات در امور كائنات ثابت مي‌دارد كه ايجادكننده و گرداننده و نظم‌دهنده‌اي در اوضاع كَون و فساد و عالم و

    ۱- ذكر « ذاتاً » بدين لحاظ است، چون ممكن است شيئي به علتي معروض عارضي گردد كه از مسير مقررات طبيعت ذاتي‌اش خارج شود.

  • اثبات صانع تعالی
    ۲۱

    عالميان وجود دارد. و به طـور كلي بـايد از اثـر پي به مؤثر برد، كما اين كه در حديث است: « سؤال شده است از حضرت اميرالمؤمنين علي(ع) از اثبات وجود صانع، پس آن حضرت فرمود كه فضلات (بَعره) شتر دلالت دارد بر وجود شتر، و فضلات (رَوث) حمار دلالت دارد بر وجود حمار، و اثر قدم‌ها در زمين دلالت دارد بر وجود شخص رونده، پس هيكل عُلوي كه همة آسمان‌ها و افلاك است به اين لطافت، و مركز سُفلي كه طبقات زمين است با اين كثافت، چگونه مي‌شود كه دلالت نداشته باشند بر خداوند لطيف و خبير. بعد فرموده: به صنع خداوند استدلال كرده مي‌شود بر وجود خداوند، و به عقول اعتقاد كرده مي‌شود معرفت خداوند، و به تفكر نمودن ثابت مي‌شود حجت خداوند. معروف است خداوند به دلالات واضحه و مشهور است به شواهد ظاهره » ۱ . براي شاهد فرمايش حضرت علي(ع) كه از جمله صنع خدا هيكل علوي و مركز سفلي را يادآور شده‌اند، در قرآن مجيد هم اشارات عديده وجود دارد از آن جمله اين آيات است: «اَفَلا يَنظُرونَ اِلىَ الاِبِلِِ كَيفَ خُلِقَـت ـ وَ اِلَى السَّمـاءِِ كَيفَ رُفِعَت ـ وَ اِلَى الجِـبالِ كَيـفَ

    ۱- مستند 2.

  • ۲۲
    فصل اول

    نُصِبَت ـ وَ اِلَى الاَرضِِ كَيفَ سُطِحَت ـ فَذَكّر اِنَّما اَنتَ مُذَكِّرٌ ـ لَست عَلَيهِم بِمُصَيطِرٍ »: « آيا پس نمي‌نگرند به اشتر چگونه آفريده شده. و به آسمان چگونه افراشته شده. و به كوه‌ها چگونه برنشانده شدند. و به زمين چگونه گسترده شده. پس تذكر ده كه تو تذكردهنده‌اي. نيستي تو بر آن‌ها فرمانده ». (سورة 88، آيه‌هاي 17 تا 22)

    دليل سوم آن كه:

    بنا بر عقيدة دهريون و طبيعيون، به‌ وجود آورندة طبيعت در هر چـيزي خود آن طبيـعت مي‌باشد. و حال اين كه تالي فاسد اين عقيده زياد است، من‌‎جمله:

    اولاً، اگر هر طبيعتي خود به خود واجد طبيعت خود شود، تقدم شئ بر نفس لازم مي‌آيد و غلط است.

    ثانياً، اگر دو طبيعت يا بيشتر به طور محدود دفعتاً واحده بر يكديگر مؤثر واقع شوند، دور مصرح يا دور مضمر خواهد بود كه صحيح نيست.

    ثالثاً، اگر كلية طبايع به سلسله مراتب الي مالانِهايَة ‌له، هر يك سبب موجوديت مادون خود شده باشند و منتهي به آخرين نقطة موجد طبيعت كل طبايع نگردد، تسلسل است كه آن هم بطلانش واضح

  • اثبات صانع تعالی
    ۲۳

    است. بعبارةٍاخري اگر اثر طبايع بر يكديگر به طريق دور يا تسلسل باشد مردود، و اگر به آخرين نقطة فوق‎الطبيعه منتهي شود نعم‌المطلوب. زيرا آن نقطة وحدتِ مقامِ آخرِ واجدِ موجودات، به هر اسمي مسما گردد، صانع تعالي مي‌باشد.

    پس مراد از ذكر « طبيعتي » كه تخطئه شد طبيعتِ بلاواجد و ترجيح بلامرجح به اصطلاح دهريون است و الا طبيعت كلي يا طبيعت نسبیِ اضافي، اثري است از آثار خلقت بالقوه، و سببي است از اسباب واجد موجوديت بالفعل، كه از رشحات فيض فياضيتِ خالق كل طبايع و وجود واجب‌الوجودِ بالذات سرچشمه مي‌گيرد. به عبارت ساده، نكتة مقابل طبيعت اصطلاحيِ طبيعيون قرار دارد. چون وجود هر موجودي از دو حال خارج نيست: يا « طبيعي » است و يا « تعليمي »، و هر يك از آن‌ها نيز يا «ترتيبي» است يا «غير ترتيبي» بدين شرح:

    « طبيعيِ ترتيبي » آن است كه به وسيلة طبيعت بالقوه، با يك صورت بالفعل علمي منظمي تشكيل يافته باشد. مانند گردش افلاك دوار، و انتظامات ستاره‌هاي ثابت و سيار، و نقش و رنگ‌آميزي و ترتيـب ساختـمانيِ جسـم و هيكل و ابعاد مخـلوق بي‌جان و جاندار، و غيره.

  • ۲۴
    فصل اول

    « طبيعيِ غير ترتيبي »، برعكس طبيعي ترتيبي است. مانند پستي و بلندي‌هاي زمين و كوهـسار، و جوشيدن عيون و مسير انهار، و صحاري غير مسكون و كرانه‌هاي ابحار، و علف‌هاي هرز بيـاباني و جنگل‌هاي اشجار و غيره.

    « تعليميِ ترتيبي » آن است كه علاوه بر تأثيرات طبيعتِ بالقوه و بالفعل، عامل ديگري نيز به قاعدة علمي مخصوصي با اراده و نقشة قبلي، آن را تعليم و ترتيب داده باشد. مانند تشكيلات منظم هندسي ساختمان‌ها و بـاغ‌ها و چمـن‌زارها و گل‌كـاري‌ها و پل‌ها و استخرها و حجاري‌ها و غيره.

    « تعليميِ غير ترتيبي » آن است كه عامل تعليمي با همان اراده و نقشة قبلي براي لطف خاص و نظر خاصي تعمداً آن را به صورت طبيعي غير ترتيبي درآورد. مانند صنايع تقليدي از آثار طبيعي غير ترتيبي و غيره.

    دليل چهارم آن كه:

    عجزِ مخلوق است در مقابل بعضي امور مربوطه به خودشان. همچنين بروز بعضي حوادث خارق‌العاده و فوق‌الطبيعة غير قابل انكار و غير مترقبه در بعضي ادوار است، مانند معجزات و غيره.

  • اثبات صانع تعالی
    ۲۵

    دليل پنجم آن كه:

    قضية قدم و حدوث اشيا است. زيرا هر چه مفهوم شود يا قديم است يا حادث. چون به رأي‌العين ديده شده و مي‌شود كه تمام موجودات خارجي و ذهني، حادث بوده و هستند و خواهـند بود. كمـا ايـن كه به مصداق صغرا و كبراي قياس اقتراني شكل اول منطقي مي‌فرمايد: «اَلعالَمُ مُتَغَيّرٍ و كُلُّ مُتَغَيّرٍ حادِثٌ فَالعالَمُ حادِثٌ»، ايضاً: «الجسمُ مؤَلَّفٌ و كُلُّ مؤَلَّفٍ مُحْدَثٌ فَالجِسمُ مُحْدَثٌ» ۱ . پس هر حدوثي ناگزير است محدثي داشته باشد؛ فرضاً نقل كلام شود از آن محدث نيز به محدث ديگر، بالاخره محدث و مؤثر آخري بايد قديم باشد و الا دور يا تسلسل لازم مي‌آيد كه هر دو چنان‌كه قبلاً مذكور گرديد باطل است.

    بنابراين، وجود حضرت باري‌تعالي قديم خواهد بود و بقـية موجودات از او محـدوث مي‌باشـند. چنان‌كه در قرآن مجيد استدلال حضرت ابراهيم خليل(ع) شاهد اين دليل است كه مي‌فرمايد: «‌‌و كَذلِكَ نُرِى اِبراهيمَ مَلَكوتَ السَمواتِ و الاَرضِِ و لِيَكونَ مِنَ‎الموقِنينَ ـ فَلَمّا جَنَّ عَلَيهِ الليْلُ رَءَا كَوكَباً قالَ هذا رَبّى فَلَمّا اَفَلَ قالَ لا اُحِبُّ الافِلينَ ـ فَلَمّا رَءَا القَمَرَ بازِغاً قالَ

    ۱- عالم متغير است و هر متغيري حادث است، پس عالم نيز حادث است. جسم مؤلف است، و هر مؤلفي ناگزير محدث است، پس جسم محدث است (كتاب شمسيه، صفحة 158، سطر2).

  • ۲۶
    فصل اول

    هذا رَبّى فَلَمّا اَفَلَ قال لَئِن لَم يَهدِنِى رَبّى لَاَكُونَنَّ مِنَ‎القَومِ الضـّالين ـ فَلَمـّا رَءَا الشَّمـسَ بازِغـَةً قالَ هذا رَبّى هـذا اَكبَرُ فَلَمّا اَفَلَتْ قالَ يا قَومِ اِنّى بَرئٌ مِمّا تُشرِِكونَ ـ اِنّى وَجَّهتُ وَجهِىَ لِلَذّى فَطَرَالسَمواتِ و الاَرضَ حَنيفاً و ما اَناَ مِنَ‎المُشرِكينَ»: «اين چنين نموديم ابراهيم را ملكوت آسمان‌ها و زمين تا بوده باشد از يقين‌كنندگان. پس چون فراگرفتش تاريكي شب، ستاره‌اي ديد، گفت اين است پروردگار من، پس چون فرو شد، گفت دوست ندارم فرو شوندگان را. پس چون ديد ماه را تابان، گفت اين است پروردگار من، پس چون فرو شد، گفت اگر هدايت نكند مرا پروردگارم هرآينه بوده باشم از گروه گمراهان. پس چون ديد خورشيد را تابان، گفت اين است پروردگار من، اين بزرگ‌تر است. چون فرو شد، گفت اي قومِ من همانا بيزارم از اين كه شرك مي‌آوريد. همانا من توجه دادم روي خود را به سوي آن كه بيافريد آسمان‌ها و زمين را پاكيزه، و نيستم من از مشركان». (سورة 6، آيه‌هاي 75 تا 79)

    لذا از فحواي آيات فوق‌الذكر واضح مي‌گردد كه منظور حضرت ابراهيم(ع) از توصيف ديدن بزوغ و افول ستاره و ماه و خورشيد نه اين است كه خداي يكتا را نمي‌شناخته و به حالت اخبار و اقرار چنين تصوري نموده باشد، بلكه در مقابل آنان كه ستاره و ماه و خورشيد را ستايش مي‌نمودند، به حالت انكار

  • اثبات صانع تعالی
    ۲۷

    و استخبار و استفهام از نظر تنبيه و تنبه و درس عبرت مورد استدلال قرار داده است. زيرا غيبت و زوال در هر چيزي مستلزم حركت و حدوث است و هر حادثي هم مخلوق است. پس فقط صانع ‌تعالي قديم و لايزال مي‌باشد، چنان‌كه در خبر است: « علي‎بن محمد‎بن الجُهَم گفت در مجلس مأمون حضور داشتم، حضرت رضا(ع) هم نزد مأمون بود. مأمون به حضرت رضا(ع) عرض كرد: اي پسر پيغمبر آيا شما نفرموده‌ايد كه پيغمبران همگي معصوم هستند؟ حضرت رضا(ع) فرمود: بلي. آن‌گاه مأمون به حضرت عرض كرد: پس خبر بدهيدم از قول خداي عز و جل راجع به ابراهيم(ع) كه مي‌فرمايد: “فَلمّا جَنَّ عليهِ الايات” ۱ . حضرت رضا(ع) در جواب مأمون فرمود، شأن نزول آيات اين است: زماني كه ابراهيم(ع) از آن حفرة مخفيگاه (سرب) ۲ بيرون آمد با سه گروه سر و كارش واقع شد كه عبارت بودند از: ستارة زهره‌پرست و ماه‌پرست و خورشيدپرست. از اين رو حضرت ابراهيم به امر رب كريم طلوع و غروب ستاره و ماه و خورشيد را به طريق استفهام و انكار و استخبار (نه به طـريق

    ۱- « الايات »، منظور آياتي است كه در متن اين حديث مندرج است چون قبلاً ترجمه شده بودند محتاج به تكرار نبود.
    ۲- سَرَب: سوراخ جانوران دشتي و خانة كندة زير زمين. (آنندراج، المنجد)

  • ۲۸
    فصل اول

    اخبار و اقرار) مستند قرار داده بطلان عقايد هر سه گروه را ثابت نـمود، چنـان‌كه مي‌فرمـايد: پرسـتـش و بندگي كردن به صفت ستاره و ماه و خورشيد سزاوار نيست، فقط پرستش و بندگي سزاوار خالق آن‌ها و خالق آسمان‌ها و زمين است. پس آنچه را حضرت ابراهيم(ع) براي قومش به آن حجت آورد، الهام خداي عز و جل بود كه برايش آمد، به مصداق قوله تعالي: “وَ تِلكَ حُجَّتنا اَتَيناها ابراهيمَ عَلى قومِهِ الايه”. يعني و آن حجت ما بود كه داديمش به ابراهيم در برابر قومش. مأمون گفت خدا دهد تو را خير كثير، اي پسر پيغمبر» ۱ .

    ايضاً، راجع به اثبات قدم و حدوث، منقول از حضرت رضا(ع) است كه فرمود: «خداي تبارك و تعالي آفريده است عرش و آب و فرشتگان را پيـش از آفرينش آسمان‌ها و زمين، و فرشتگان استدلال مي‌نمودند به نفس‌هاي خودشان و به عرش و به آب، بر وجود صانع تعالي. پس از آن قرار داده است عرش خودش را بر آب، جهت آن كه ظاهر فرمايد قدرت خود را بر فرشتگان، پس فرشتگان دانستند اين كه خداوند بر هر چيزي تواناست، پس بلند نموده اسـت عـرش را به قـدرت خـود و نقـل داده

    ۱- مستند 3.

  • اثبات صانع تعالی
    ۲۹

    آن را و قرار داده است آن را بالاي هفت آسمان و آفريده است آسمان‌ها و زمين را در شش روز و حال آن كه خداوند مستولي بود بر عرش خود و توانا بود بر اين كه بيافريند همة آن‌ها را به يك چشم برهم زدن. وليكن خداي عز و جل آفريده نموده آن‌ها را در شش روز تا ظاهر نمايد از براي فرشتگان آنچه را كه مي‌آفريند شيئاً بعد شئٍ به تدريج، تا اين كه استدلال نمايند فرشتگان به حدوث آنچه حادث مي‌شود بر وجود صانع تعالي دفعتاً بعد دفعةٍ. و نيافريده خداوند عز و جل عرش را جهت احتياج به آن، زيرا خداوند بي‌نياز است از عرش و از جميع آنچه آفريده است. و توصيف كرده نمي‌شود به بودنش بر عرش، چرا كه خداوند جسميت ندارد و منزه و برتر است از موصوف بودن به صفت مخلوقش به برتري و بزرگي. و اما قوله تعالي: “تا بيازمايد شما را كدام يك نكوتريد در كردار”. پس به درستي كه خداوند آفريده است خلقـش را بـراي اين كه بيازمايدشـان به تكليف طاعت و عبادتش نه به طريق امتحان و تجربه، زيرا خداوند لم‌يزل دانا بر هر چيزي است. پس مأمون گفت گشاده كردي گره را از من اي اباالحسن، گشاده كند خدا گره را از تو» ۱ .

    ۱- مستند 4.

  • ۳۰
    فصل اول

    و نيز حضرت شيخ امير، از بزرگان اهل‌حق، شرحي به نظم كردي در مورد حدوث و قدم انشا فرموده كه تفسير آن از اين قرار است ۱ : ما رهگذر راه حدوث به سوي قديم هستيم. حدوث عبارت از ايجاد تدريجي موجودات است در مسير حركات سير تكاملي زماني و مكاني، و قديم فقط خداي لايزال مي‌باشد كه تا بوده او بوده و تا هست او هست. البته حدوث ما هم نه از خود ماست (چنان‌كه دهريون تصور نموده‌اند)، بلكه از بركت اراده و قدرت قيوم قادر و حي قديم، پادشاه بي‌گزاف، يعني رب‌العالمين و مالك يوم‌الدين خواهد بود، كه مانند استاد حريرباف از روي قواعد پيمان‌بست دستگاه حريربافيِ طبيعت، توسط شاگردان عليت و معلوليت، تار و پود خلقت را شيئاً بعد شئٍ به هم بافته و متصل مي‌دارد. زيرا ترشح فيض رحمت پروردگاري است كه از فياضيتش نقش خلل‌ناپذير انتظامات كائنات را نقاشي فرموده است. و ما هم كه مخلوق آن خالق هستيم بايد وفاي به عهد و پيمان ازلي نموده و تعجيل در بافتن تار و پود سير تكاملي جهت وصول به كمال مبدأ حقيقت بنماييم: «كُلُّ شئٍ يَرجِعُ اِلى اَصلِهِ».

    آري، حضرت شيخ امير با اين مختصر تقرير،

    ۱ مستند 5.

  • اثبات صانع تعالی
    ۳۱

    قديم بودن خالق و حادث بودن مخلوق و پيمان « قال اَلَسْتُ بِرَبّكُم »، همچنين مراحل تكامل سير كمال را به ثبوت رسانيده است.

    در اين‌جا فصل اول، مبني بر اثبات صانع تعالي، براي اشخاص دانا و بينا كافي مي‌داند و به عون‌الله اينك فصل دوم آغاز مي‌گردد.