خدمات دولتی و شغل قضايی
ده سالی بعد از درگذشت پدر، استاد الهی در سال ۱۳۰۸ ش، گوشهی انزوای عارفانه خود را ترک کرد و سرانجام در تهران مستقر شد؛ در ادارهی ثبت احوال شروع به کار کرد و به تحصیل در رشتهی حقوق قضایی پرداخت.
این تغییر عظیم در شیوهی زندگی ضرورت از آن رو داشت که نورعلی جوان میبایست با اقدامی شجاعانه، آموختههای دینی و تجربههای معنویاش را در فراز و نشیبها و معضلات روزمرهی زندگی اجتماعی و محیط کار در بوتهی امتحان قرار دهد.
خداوند مرا با کراهت خودم وارد اداره و کار دولتی کرد، مرا به زور قاضی کرد و به من پستهای حساس قضاوت داد. بعداً دریافتم که در هر کدامش هزاران نکتهی حکمتآمیز نهفته بود که اگر هزاران حکیم و فیلسوف جمع میشدند نمیتوانستند چنین نقشهای بکشند. ( آ ۱ ، ۱۶۵۸)
در سال ۱۳۱۲ ش استاد الهی تحصیلاتش را در مدرسهی عالی قضایی به پایان برد و به استخدام وزارت دادگستری درآمد. دیری نگذشت که تواناییهای حرفهای، حقطلبی، عدالتخواهی و شم قضایی او مورد توجه قرار گرفت و سمتهای حساس قضایی، یکی بعد از دیگری به او واگذار شد. وقایع مهم و ناگهانی، حقیقت این امر را آشکار ساخت که:
در قضاوت حاضر بودم منفصل ابدی بشوم، ولی یک حکم برخلاف حق ندهم. ( آ ۱ ، ۱۶۵۵)
استاد الهی در مدت نزدیک به سی سال در چارگوشهی کشور، گاه دادستان بودند، گاه بازپرس، گاه قاضی دادگاه (بدوی یا تجدیدنظر)، سرانجام، پیش از آنکه بازنشسته شود، رئیس دادگاه استان.
در تمامی این سالها، استاد الهی اوقات زیادی را به تحقیق و مطالعه در زمینههای فلسفی و الهیات صرف کرد. از دورهی بسط اندیشههای وی در این سالها اطلاعات اندکی در دست است، اما آشکار است که همین تحقیقات و مطالعات بود که به موازات کاوشهای معنوی و تجربیات روزمرهی پربارش، به تألیف آثار و تعلیمات شفاهیاش در سالهای پس از بازنشستگی منجر شد. یکی از داستانهایی که از آن ایام بازگو میکند، و نشاندهندهی وسعت تجربه و دیدگاه معنوی اوست در زیر آمده:
در شیراز بازپرس بودم، خانوادهام را با خود نبرده بودم، فقط پسر بزرگم که کلاس شش ابتدایی بود با خود برده بودم. منزلی اجاره کردم که یک طرفش صاحبخانه مینشست و طرف دیگرش ما سکونت داشتیم. غروبی بود، برایم حالی پیش آمد، قصد کردم در تنهایی و خلوت مشغول ذکر و عبادت و حال خودم شوم. صاحبخانه مهمان زیادی داشت، سروصدا میکردند. خلاصه محشری برپا کرده بودند. در را بستم و پنجرهی رو به کوچه را باز کردم، دیدم دو نفر زیر پنجره با هم مشغول درد دل هستند. پنجره را بستم و به پشت بام رفتم، دیدم زنهای همسایه با هم صحبت میکنند. به ناچار پایین آمدم و به باباکوهی رفتم و به درویش کوچکعلی، متولی آنجا که درویشی بود وارسته و مورد احترام، گفتم میروم در اتاقت و میخواهم مشغول حال خود باشم، نگذار کسی خلوت مرا بهم بزند، او هم قبول کرد. به اتاق او رفتم و میخواستم مشغول حال خود شوم. در اینوقت دو زن آمدند و شروع کردند به سر به سر گذاشتن درویش کوچکعلی که متجاوز از صد سال سن داشت. عاجز شدم، از اتاق بیرون آمدم و از آن دو خواستم دست از سر درویش بردارند، دیدم میخواهند سر به سر من هم بگذارند.
خلاصه، آنشب حال رفت و هر کار کردم توفیق نیافتم به خود بپردازم. گفتم یا مولا هنوز هم مرا امتحان میکنی! ای والله، تو بخواه، هر چه تو بخواهی. ندایی آمد: شما باید با قلب خودت خلوت کنی، مکان جای خالی نیست، فقط قلب است که جای خالی و خلوت است. بعد، از معنا به من گفتند که مقصودشان این بود مرا از گوشهگیری منع کنند، زیرا به تازگی کمی گوشهگیر شده بودم و به مناسبت موقعیت شغلیام باید در میان مردم میبودم و در مراسم اجتماعی و دعوتها شرکت میکردم.
انسان خلوت را باید در قلب خود بجوید، دوری جستن از اجتماع صحیح نیست، و باید در اجتماع بود، منتها خود را از مضرات آن حفظ کرد. کسی که گوشهگیری اختیار میکند و میهمانی و سینما و معاشرت با اجتماع و … را کنار میگذارد و میگوید پرهیزکار است درست نیست، اگر در میان اجتماع بود و پرهیزکار ماند، حساب است. ( آ ۱ ، ۱۶۳۴)
در این میان، موسیقی معنوی در زندگانی استاد، همچنان جایگاهی بلند داشت. استادان بزرگ موسیقی ایرانی و خارجی از او به عنوان استاد بزرگ تنبور یاد میکردند و خلاقیت حیرتآور او را در کار بدیههنوازی میستودند. و این در حالی بود که استاد الهی خود از ستایش استادش یا استادانش هرگز غافل نبود: «من همیشه به فکر استادم هستم. هر وقت در موسیقی تکه یا آهنگی میزنم که از کسی آن را یاد گرفتهام، اگر آن شخص زنده است برایش دعا میکنم و اگر مرده است برایش طلب مغفرت میکنم.» ( آ ۱، ۱۷۲۴)
در تعلیمات شفاهی، استاد الهی خیلی وقتها مطالب خود را با نقل خاطرهای مطرح میکرد تا نشان دهد چگونه از اتفاقات «عادی» روزانه میتوان حقایق دقیق و عمیق معنوی را آموخت میگفت: « دنیا دار عبرت است اگر بتوانیم از آن پند بگیریم. من از جزئیات زندگی، حتی از پرش یک پشه، پند میگیرم ». نمونههایی از این نوع در گفتارهای استاد الهی فراوان است:
زمانی که رئیس دادگستری جهرم بودم، روزی به خارج شهر رفته بودم، در وسط بیابان چشمم به یک باغ و مزرعهی بسیار زیبا افتاد. پرسیدم از کیست؟ گفتند: متعلق به شخصی است که از هیچ شروع کرده و حالا به اینجا رسیده است. روزی از اینجا عبور میکرده، میبیند در زیر سنگلاخها نمی هست، با نوک چوبدستی کمی میکند، میبیند رطوبت زیادتر شد. با زحمات زیاد قناتی احداث میکند و الان حدود بیست سالی است که مشغول است. آن شخص را دیدم و خیلی او را مورد محبت و تشویق قرار دادم. خودش تعریف کرد: وقتی اینجا آمدم تنها بودم و ثروتی هم نداشتم. آنقدر داشتم که توانستم یک بیل و کلنگ تهیه کنم و با زحمات زیاد توانستم قنات آبی در آورم و حالا به اینجا برسم. تمام آنهمه باغ و مزرعه که داشت در اثر استقامت و پشتکار بود. ( آ ۱، ۱۶۵۰ )
تجربهی دیگری، مربوط به مدتی قبل از خاطرهی قبلی، ضمناً نمودار طنز لطیفی است که از خصوصیات و وجوه امتیاز او به شمار میرود:
دیشب طبق معمول برای دعا بیدار شدم، ولی به علت جزئی کسالتی که داشتم کمی تنبلی کردم و به خود گفتم فردا صبح میخوانم و خوابیدم. البته صبح دعا را خواندم و بعد مشغول ورزش شدم. هرگز سابقه نداشت میل ورزش از دستم رها شود. یکی از میلها از دستم رها شد و روی انگشت پایم خورد و ساعتی درد میکرد. خدا به همان اندازه که تنبلی کرده بودم مرا تنبیه کرد، تقریباً جنبهی شوخی داشت. از این پیشامد بسیار خوشحال شدم و سجدهی او را بجای آوردم، گفتم حالا معلوم شد که دوستم داری و مراقبم هستی، و الا ممکن بود شبهای دیگر هم تنبلی کنم. ( آ۱ ، ۱۶۹۳)
در این ایام اتفاق دیگری نیز افتاد که به نحوی چشمگیر، جنبهی دیگری از شخصیت معنوی استاد را نمودار ساخت و همواره در تعالیم استاد الهی آشکار است، و آن پافشاری بر زندگانیای است که در آن، شخص با اعمال و رفتار خویش اصول خالص معنویت را به کار گیرد. یکی از شاگردانش نقل میکند روزی استاد میخواستند بر این موضوع تأکید کنند که نباید عقاید مذهبی و موازین ایمانی دیگران را رد کرد، این خاطره را تعریف کردند:
زمانی در کرمانشاه با جمعی از دوستان مشغول گردش بودیم. به محلی رسیدیم که یهودیان مشغول عبادت بودند. من به داخل رفتم و مشغول شدم. یهودیان اول تصور کردند که برای مسخره کردنشان رفتهام. بعد که حقیقت را فهمیدند، خوشحال شدند. به خاطر اینکه آنها یهودی یا مسیحی و غیره هستند نباید شانس عبادت را از دست داد. ( آ ۲، ۴۳)